«لغت نامه دهخدا»
(اِ) به محاورهء خوارزم بمعنی نواب و صوبه دار. شحنه. (آنندراج). نایب پادشاه. امیر. حاکم. (ناظم الاطباء). کلمهء مغولی شحنه. خان. (یادداشت مؤلف). ج، باسقاقان :بعضی را گرفته و باسقاق نشانده. (جهانگشای جوینی). و یاسا رسانید که سروران و باسقاقان هر طرفی به نفس خویش به حشر روند. (جهانگشای جوینی). امرا و باسقاقان که حاضر بودند در تسکین نایرهء تشویش مشاورت کردند. (جهانگشای جوینی). و او را، وقت استخلاص خوارزم از قبل خویش باسقاق خوارزم گردانید. (جهانگشای جوینی). باسقاق و ملک و کسانی که از قبل ما در فلان طرف حاکم اند بدانند. (تاریخ مبارک غازانی ص218). باسقاقان و ملوک و قضاه و نواب و ائمه و اعیان و معتبران و کدخدایان و جمهور رعایای ولایت بدانند. (تاریخ مبارک غازانی ص225). فرمود تا هیچ ملک و باسقاق و بیتکچی قطعاً به برات و حوالت قلم بر کاغذ ننهند. (تاریخ مبارک غازانی ص253). و رجوع به باسقاقی شود.