«لغت نامه دهخدا»
[شَ](1) (اِ) خوشهء انگور آویزان از درخت را گویند عموماً. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوشهء انگور بود. (لغت فرس اسدی). خوشهء آویزان از درخت. (انجمن آرای ناصری). خوشهء انگور که برتاک باشد. (معیار جمالی) : چو مشک بویا، لیکنش نافه بوده ز غژم چو شیر صافی و پستانش بوده از باشنگ. عسجدی (از فرهنگ اسدی). تو گفتی سیه غژب باشنگ بود و یا در دل شب شباهنگ بود. اسدی (از انجمن آرا و آنندراج). || خوشهء انگور کوچک که برتاک خشک شده باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم). خوشه انگور خشک باشد. (اوبهی) (آنندراج). انگوری که روی مو بماند و خشک شود. (فرهنگ شعوری). || خیاری که بجهت تخم نگاه دارند. (برهان). خیار بزرگ بود که جهت تخم گذارند و آنرا غاوش نیز گویند. (لغت فرس اسدی). خیار بزرگی را گویند که شخصی بجهت تخم نگاهدارد. (انجمن آرای ناصری). خیاری را گویند که برای تخم دارندش. (از شرفنامهء منیری). غاوشو. پاشنگ. خیاری بزرگ باشد که از برای تخم بنهند. (اوبهی). خیاری باشد که آنرا بجهت تخم نگاه دارند و آنرا غاشی(2) نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) : آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند. منجیک (از فرهنگ اسدی). و رجوع به پاشنگ و غاوش و غاوشو شود. || هندوانه را گویند. (اوبهی). پاشنگ. در فرس قدیم بمعنی خربزه است. (شعوری ج 1 ص174) : بوقت خربزه تذکیر سفچه لذت تو (؟) دراز همچو خیارست و سرد چون باشنگ. بدرالدین محمود (از شعوری). || بادرنگ را نیز گویند. (اوبهی). و رجوع به پاشنگ شود. (1) - در شعوری بکسر شین ضبط شده است. (2) - کذا و ظاهراً غاوشو یا غاوشی.