«لغت نامه دهخدا»
[بَ دَ / دِ] (ن مف) تابیده و گداخته. || پژمرده و فراهم آمده. (ناظم الاطباء) : همچو گرمابه که تفسیده بود اندرآیی جانت بخسیده شود(1). مولوی (مثنوی چ خاور ص194). || خرامان. (ناظم الاطباء). (1) - در مثنوی چ نیکلسون چنین است: تنگ آیی جانت پخسیده شود (دفتر سوم ص202) و رجوع به پخسیده شود.