«لغت نامه دهخدا»
[بَ یِ کَ دَ] (مص مرکب) رحمت آوردن. بخشودن. بخشاییدن : کسی که او کَنَد از کان تو به میتین(1) سیم مکن برو بر بخشایش و مباش رحیم. عسجدی. هیچ دست آویز آن ساعت که ساعت دررسد نیست الا آنکه بخشایش کند پروردگار. سعدی (طیبات). تو ناکرده بر خلق بخشایشی کجا بینی از دولت آسایشی. ؟ سعدی (بوستان). (1) - کلنگ.