بخق

«لغت نامه دهخدا»

[بَ خَ] (ع مص) اعور شدن. (از اقرب الموارد). کور شدن چشم. یک چشم شدن. (المصادر زوزنی). || بسیار چرک دادن چشم و منطبق ناشدن هر دو کنارهء پلک بر حدقهء چشم و رفتن بصارت آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). فراهم نیامدن پلکها بر حدقه. (از اقرب الموارد)(1). || (اِ) یک چشمی. (منتهی الارب) (آنندراج). یک چشم بودگی. (یادداشت مؤلف).
(1) - از باب سَمِعَ و نَصَرَ. (از منتهی الارب).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر