«لغت نامه دهخدا»
[بُ لَ / لِ] (اِ) خرفه. بقله الحمقاء. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). فرفخ. (دستوراللغه). پرپهن. (فرهنگ جهانگیری). پرپهن. فرفخ. (صحاح الفرس). بیخله. تخمگان. خرفه. فرفخ. پرپهن. (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی). مویزاب. بخیله. رجله. فرفین. (یادداشت مؤلف) : درآویزم حمایل وار یکسر خویش را بر وی(1) به گرد گردن و سینه اش کنم آغوش چون بخله. عسجدی (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به پرپهن و خرفه شود. (1) - ن ل: یکسان خویشتن را زو.