«لغت نامه دهخدا»
[بِ] (حرف اضافه + ضمیر)(1) به او : جعد سیاه دارد کز گشنی پنهان شود بدو در سر خاره.رودکی. نگه کن بدو تاش چون کرده ام که بی آب و خاکش برآورده ام.دقیقی. همان کز جهان آفرین کرد یاد ببخشود و دیده بدو بازداد.فردوسی. و رجوع به «به» و «او» شود. (1) - مرکب است از ب (حرف اضافه) که در پهلوی پَه و پَتْ بوده است با تبدیل «ت» به «د» = ب + او (ضمیر).