«لغت نامه دهخدا»
[بَ دَ] (اِ) خشکه پلاو. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). خشکه پلاو را گویند و آن را پته نیز خوانند یعنی خالی. (انجمن آرا) (آنندراج) : پرستنده باشم به آتشکده نسازم خورش جز ز شیر و بده. فردوسی (از انجمن آرا)(1). || نام درختی است بغایت سخت که هرگز بار ندهد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). درختی است سخت و هیچ بار نیارد. (صحاح الفرس). نام درختی است که بر ندهد و عرب آن را غرب گویند و گفته اند : این پنج درخت است که می نارد بار بید و بده و سرو و سپیدار و چنار. ؟ (انجمن آرا) (آنندراج). سهم تو اوفکنده به پیکان بیدبرگ بر پیکر معاند تو لرزه چون بده. نزاری قهستانی (از انجمن آرا). || هر درخت بی میوه را گویند عموماً. (برهان قاطع). هر درخت بی میوه. (ناظم الاطباء). || درخت بید را گویند خصوصاً. (برهان قاطع). درخت بید. (ناظم الاطباء). پده. و رجوع به پَدَه شود. (1) - در فهرست ولف نیامده است.