«لغت نامه دهخدا»
[بُ] (نف مرخم) بُرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود مانند چوب بر و ناخن بر. (ناظم الاطباء). در آخر بعضی اسماء درآید صفت مرکب سازد. و رجوع به ترکیبهای زیر شود: - آهن بر؛ برندهء آهن. قطع کنندهء آهن خواه انسان یا آلتی چون ارهء آهن بری. - آهون بر؛ نقب زننده. - بخوبر؛ برندهء بخو. - بغل بر؛ جیب بر. - تب بر؛ قطع کنندهء تب و نوبه. چون داروهای قطع کنندهء تب. - تربر؛ نوعی اره. - جامه بر؛ خیاط. - جیب بر؛ قطع کنندهء جیب. دزدی که جیب و بغل و کیسه زند. - چله بر.؛ رجوع به چله شود. - چوب بر؛ قطع کنندهء چوب. - داربر؛ دارکوب. (یادداشت بخط مؤلف). - راه بر؛ قاطع راه. قطاع الطریق. دزد. راهزن. - رشته بر؛ برندهء رشته. - زبان بر.؛ رجوع به همین کلمه شود. - صفرابر؛ قطع کنندهء صفرا، چون داروهای صفرابر. - علف بر؛ نوعی داس دندانه دار. - کاربر؛ فعال. کارگشا. - کاغذبر؛ برش دهندهء کاغذ. قطع کنندهء کاغذ چون ماشین کاغذبر. - کمربر؛ کوه بر. - کوه بر؛ قطع کنندهء کوه. رونده بر کوه. - کیسه بر؛ جیب بر. دزد. - گردبر؛ افزار نجاری. اسکنه. - گوش بر؛ به مجاز کسی که رندانه پولی یا چیزی را از کسی گیرد و آن را باز ندهد. - میان بر؛ از وسط و بخط مستقیم. اقصر فاصله. - || میان بر زدن راه؛ بریدن (طی کردن) فاصله ای بی رعایت مسیری که مردم بر عادت یا سهولت طی کنند کوتاهی راه را. طی کردن اقصر فاصله. - ناخن بر؛ آلتی که بدان ناخن را کوتاه کنند. - نرمه بر؛ نوعی اره. || بریده. - بیخ بر؛ از ریشه بریده. ریشه کن. ته بر. - تربر؛ تربریده. سبزبر. - ته بر؛ بیخ بر. - روده بر (در ترکیب) روده بر شدن؛ خندیدن فراوان تا حد پارگی روده. - سبزبر؛ سبز بریده چون گندم و جو و جز اینها. - کف بر؛ بیخ بر. ته بر. || با فعل زدن و خوردن در تداول آید و معنی در هم کردن و درهم شدن (لازم و متعدی) را افاده کند چنانکه گویند: ورق های بازی را بر زد. ورقهای آس بر خورد یا فلانی در جمع ادبا بر خورد. یا فلانی خود را در میان شعرا بر زده است و رجوع به این دو ترکیب شود.