برده

«لغت نامه دهخدا»

[بَ دَ / دِ] (اِ) بنده و غلام. (غیاث اللغات) (آنندراج). کنیزک. (غیاث اللغات). عبد. رقه. مملوک. بردج. (منتهی الارب). و کلمهء بردج معرب برده است :
فراوان ورا برده و بدره داد
زدرگاه برگشت پیروز و شاد.فردوسی.
هم از جامه و برده و تخت عاج
زدیبای پرمایه و طوق و تاج.فردوسی.
- برده بردن؛ بنده کردن و با خود حمل کردن.
- برده پرور؛ بنده پرور. که بنده میپرورد و تربیت می کند :
برده پرور ریاضتش داده
او خود از اصل نرم سم زاده.نظامی.
- برده خر؛ خرندهء برده و عبد :
تا یکی روز مرد برده فروش
برده خر شاه را رساند بگوش.نظامی.
- برده فروش؛ که غلام و بنده فروشد.
- برده فروشی؛ شغل برده فروش. کنیزفروشی. (از انجمن آرا). عمل فروختن غلام و کنیز.
- || جای فروختن غلام و کنیز.
- برده کردن؛ بنده کردن. به بندگی گرفتن.
- برده گرفتن؛ برده کردن. اسیر گرفتن. بنده گرفتن.
- برده گشتن؛ اسیر شدن. بنده شدن :
برده گشتند یکسر این ضعفا
و آن دو صیاد هریکی نخاس.ناصرخسرو.
|| اسیر. (آنندراج). بردج. (منتهی الارب). اسیر مطلقا خواه دختر و خواه پسر. (برهان).
- برده بردن؛ اسیر کردن. (آنندراج).
- برده کردن؛ اسارت. اسیر کردن.
|| دایه. (غیاث اللغات). و نیز رجوع به بردگی شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر