«لغت نامه دهخدا»
[بُ رِ] (اِمص)(1) اسم مصدر است از بریدن. بریدن. (آنندراج). || برندگی. تندی. تیزی. حدت. قاطعیت چنانکه گویند برش این کارد، این چاقو، این قلمتراش، این شمشیر، این خنجر و امثال آنها چگونه است؟ یا کارد خوش برش نیست : چون میغ رسیدی آتش آمیغ با غرش کوس و برش تیغ.خاقانی. ولی باید اندیشه را تیز و تند برش برنیاید ز شمشیر کند.نظامی. شمشیر امتیاز جهان را برش نماند یک جوهری در و خزف از هم جدا نساخت. طالب کلیم (از آنندراج). - ارهء برش(2)؛ نوعی اره. رجوع به اره شود. || قطع. بریدن جامه برای دوختن. عمل بریدن. طرز بریدن جامه: جامهء خوش برش. (یادداشت مؤلف). - برش یکسره، برش دومی، برش بازپسین؛انواع بریدگی ها که در چوب پدید آرند. رجوع به جنگل شناسی ساعی ج1 صص120 - 128 شود. - خوش برش؛ که به دقت و به اندازه و متناسب اجزاء پارچه قطع و سپس دوخته شده باشد. || مقطع(3). || قسمتی از یک ورقهء سهم تجارتی بانک که ممکن است بچند برش تقسیم شده و هر برش آن جداگانه خرید و فروش شود(4). (لغات فرهنگستان). || قطعه. پاره. بریده. تکه. شکله. (یادداشت مؤلف): یک برش ماهی؛ یک قطعه و یک تکه از آن : و آن ترنج ایدر چون دیبه دیناری که بمالند و بمالی و بنگذاری زو بمقراض برشی دو سه برداری کیسه ای دوزی و درزش نه پدید آری. منوچهری. مرا نیست غیر از غم او خورش ز دنیا مرا بس بود یک برش.وحید. || قاچ. قاش خربوزه و غیره. (غیاث اللغات از بهار عجم): یک برش خربوزه یا هندوانه؛ یک قاچ از آن. (یادداشت مؤلف). || گوارندگی. (یادداشت مؤلف). || مجازاً، حدت در کار. لیاقت در انجام دادن کار. فاعلیت. زرنگی. جلدی. کارگزاری. فعالیت. سرعت عمل. حالت آدمی که کارها را زود فیصل کند. (یادداشت مؤلف): فلان برشی ندارد (بی برش است)؛ بی لیاقت است و نمیتواند کارها را از پیش بردارد. فلان کس مرد برشداری است یا مأموری برش دار است؛ یعنی امور را نیکو برگزارد و دعاوی را قطع و فصل کند - بابرش؛ لایق و زرنگ و جلد. (1) - در شعر و در بعضی از لهجه ها حرف راء مشدد هم آمده. (2) - Scie a dos. (3) - Coupe. (4) - Coupon. Coupure.