«لغت نامه دهخدا»
[بَ] (ص نسبی) برفی. - شیر برفین؛ آنچه بشکل شیر از برف سازند : شیر برفینم نه آن شیری که بینی صولتم گاو زرینم نه آن گاوی که یابی عنبرم. خاقانی. - کوه برفین؛ تودهء عظیم برف همانند کوه. - || همانند کوه برف در فربهی و سپیدی : تنش چون کوه برفین تاب میداد ز حسرت شاه را برفاب میداد.نظامی.