برکنده

«لغت نامه دهخدا»

[بَ کَ دَ / دِ] (ن مف مرکب) کنده. کنده شده.
- برکنده بال؛ که بال وی جدا کرده باشند :
کند جلوه طاوس صاحب جمال
چه میخواهی از باز برکنده بال؟سعدی.
نَتِف؛ زاغ برکنده بال. (از منتهی الارب).
- برکنده دندان؛ بی دندان.
- برکنده قدر؛ پست مرتبه و خجل و خوار گردیده. (آنندراج).
- برکنده موی؛ مهلوب. (از منتهی الارب).
|| درآمده. از جای درآمده :
تا بدان چهره چشم بد نرسد
چشم بد دور باد و برکنده.سوزنی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر