«لغت نامه دهخدا»
[بَ کَ دَ / دِ] (ن مف مرکب) کنده. کنده شده. - برکنده بال؛ که بال وی جدا کرده باشند : کند جلوه طاوس صاحب جمال چه میخواهی از باز برکنده بال؟سعدی. نَتِف؛ زاغ برکنده بال. (از منتهی الارب). - برکنده دندان؛ بی دندان. - برکنده قدر؛ پست مرتبه و خجل و خوار گردیده. (آنندراج). - برکنده موی؛ مهلوب. (از منتهی الارب). || درآمده. از جای درآمده : تا بدان چهره چشم بد نرسد چشم بد دور باد و برکنده.سوزنی.