«لغت نامه دهخدا»
[بَ گُ ذَ] (ص مرکب) عابر. گذرنده. غیرساکن. نماندنی. غیرجاوید. مقابل جاوید : نزاید بجز خاک را جانور سرای سپنجی ست و ما برگذر.فردوسی. کنم آفرین بر جهان سربسر که او را ندیدم بجز برگذر.فردوسی. گر آید به زشتی گمانی مبر که این مرزبانی بود برگذر.فردوسی. که آنست جاوید و این برگذر تو از آز پرهیز و انده مخور.فردوسی. و رجوع به برگذار شود.