برمال

«لغت نامه دهخدا»

[بَ] (اِمص مرکب) ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود.
- برمال زدن؛ کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
- برمال کردن؛ کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
|| (فعل امر) امر به گریختن، یعنی بگریز. (برهان) (آنندراج). به معنی ورمال، یعنی آهسته برو. (لغت محلی شوشتر، خطی).
|| (نف مرکب) برمالنده. گریزنده.
- بگیر و برمال؛ آنکه چیزی را بگیرد و فرار کند. (ناظم الاطباء).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر