برمچیدن

«لغت نامه دهخدا»

[بَ مَ دَ] (مص مرکب) (از: بر + مچ + ـیدن) لامسه کردن و دست مالیدن و سودن عضوی باشد بر عضو دیگر. (برهان). دست را به نرمی بر بدن کسی مالیدن. (غیاث) (آنندراج). آزمودن و تفتیش کردن با دست و سودن و خزیدن و کشیدن. (ناظم الاطباء) :
تو دلفریب جهانی بشیوهء خوبی
ببرمچیدن یوسف ببوی یعقوبی.لطیفی.
دو دست من و دو پای من ببینید که من من، ببسوئید، ببرمچید و بدانید که جان گوشت و استخوان ندارد. (ترجمهء دیاتسارون ص370). عَرْک؛ کوهان برمچیدن تا فربه هست یا نه. (تاج المصادر بیهقی). عروک، لموش؛ آن شتر که کوهانش ببرمچند تا فربه است یا نه. (السامی فی الاسامی). غَبط؛ برمچیدن گوسفند را تا فربه هست یا نه، یعنی گرفتن پشت گوسپند بدست و دیدن. (مجمل اللغه). نَبض؛ آنجا که طبیب ببرمچد از دست. (السامی فی الاسامی). و رجوع به برمجیدن و مچیدن شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر