«لغت نامه دهخدا»
[بِ رَ / بَ رَ نَ / نِ / بِ هَ نَ / نِ](حامص) برهنه بودن. رود و روت و لخت بودن. عریانی. (آنندراج). بی پوشاکی. (ناظم الاطباء). بی جامگی. تجرد. تعری. جرده. حسور. روتی. سبله. شرج. عراء. عری. عوری. لختی. لوتی : زآنکه برهنگی بود زیور صبح تیغ فش صبح برهنه می کند بر تن چرخ زیوری. خاقانی. چون تن پوشیده گشت اندوه برهنگی مبر. (مرزبان نامه). موسی علیه السلام درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندرشده. (گلستان سعدی). - برهنگی تیغ؛ بی غلاف بودن آن. عریان بودن آن. بیرون بودن آن از غلاف : تیغ در برهنگی فاش کند جوهر خویش مصلحتهاست درین شیوهء عریانی ما. طالب آملی (از آنندراج). || (اصطلاح زمین شناسی) سایش زمین بواسطهء عوامل مختلف طبیعی: آفتاب، باد، باران، یخبندان، آبهای جاری، یخهای متحرک و دریا. (دایره المعارف فارسی).