برهون

«لغت نامه دهخدا»

[بَ / بُ] (اِ) هر چیز میان خالی، مانند هالهء ماه و طوقی که بر گردن کنند و کمری که بر میان بندند و دایره ای که از پرگار کشند. (از برهان). دایره باشد و پرگار را نیز گویند. (اوبهی). دایره ای که گاهگاه به گرد ماه و آفتاب پدید آید که به تازیش هاله خوانند. (از شرفنامهء منیری). دایره. (لغت فرس اسدی). حلقه :
ایا قد تو چون سروی ز دیبا گرد آن آذین
و یا روز تو چون ماهی ز عنبر گرد آن برهون.
رودکی.
چو تازه رو درآید عدل چون مرغ
همان ساعت برون پرّد ز برهون.
ناصرخسرو.
مردم چشمم چو مرکز پلک چون برهون شود
مرکز و برهون ز عشقت هر شبی گلگون شود.
عمعق.
و رجوع به پرهون شود.
- برهون بستن؛ دایره زدن. حلقه زدن :
بباغ پرگل ماند رخ تو مالامال
زمانه بسته به شمشاد گرد آن برهون.قطران.
- برهون کشیدن؛ حلقه زدن. دایره زدن. حصار کشیدن.
|| درِ خانه. (آنندراج) (برهان) :
دل به یقین ای پسر خزانهء دینست
چشم تو چون روزنست و گوش چو برهون.
ناصرخسرو.
گوهر دین چون درین خزانه نهادی
روزن و برهونْش هر دو سخت کن اکنون.
ناصرخسرو.
|| حصار. (برهان) (آنندراج). دیوار گرد قلعه :
دل را به دین بپوش که دین دل را
درخورد بام و ساخته برهون است.
ناصرخسرو.
رسته شد از بار جهل هرکه خِرَد
جان و دلش را ستوده برهون شد.
ناصرخسرو.
دل خزینهء تست شاید کاندرو از بهر دین
بام و بوم از علم سازی وز خرد برهون کنی.
ناصرخسرو.
|| چوب بندی و خاربست. || محوطه. || خانهء کوچک. || آرایش و زینت. (برهان). آرایش. (شرفنامهء منیری). || کمرگاه و کمر کوه. (برهان).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر