بریزیدن

«لغت نامه دهخدا»

[بِ دَ] (مص) تفتّت. خردمرد شدن. ریزه ریزه شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا): تمرّد؛ موی بریزیدن. (از دستوراللغه). و رجوع به بریزانیدن شود. || متلاشی شدن. از هم پاشیدن. پوسیدن: تناثر لحم؛ بریزیدن گوشت. (از یادداشت مرحوم دهخدا). از هم فروریختن : آن مردگان در آن چهار دیوار بماندند سالیان بسیار و جمله بریزیدند و خاک شدند. (ترجمهء تفسیر طبری). التهرؤ؛ از هم بریزیدن گوشت. (از مجمل اللغه). و رجوع به بریزانیدن شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر