بریشمین

«لغت نامه دهخدا»

[بَ شَ] (ص نسبی) ابریشمین :
چنگ بریشمین سلب کرده پلاس دامنش
چون تن زاهدان کز او بوی ریای نو زند.
خاقانی.
- بریشمین کلاه؛ که کلاه ابریشمین دارد :
پیله که بریشمین کلاه است
از یاری همدمان راه است.نظامی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر