بری کردن

«لغت نامه دهخدا»

[بَ کَ دَ] (مص مرکب) بیزار کردن. دور کردن :
یکی دخترش بود کز دلبری
پری را برخ کردی از دل بری.اسدی.
مفلسی من ترا از بر من می برد
سرکشی تو مرا از تو بری میکند.خاقانی.
|| بریدن. برداشتن :
سال تا سال همه مدحت او نظم کنم
نکند میر دل از مهر چنین بنده بری.فرخی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر