«لغت نامه دهخدا»
[بَزز] (ع اِ) جامه. (غیاث اللغات از لطائف). جامهء ریسمانی. (برهان). جامه یا متاع خانه از جامه مانند سلاح. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (منتهی الارب). جامه و سلاح. (مهذب الاسماء نسخهء خطی). بتازی بمعنی قماش و لباس آمده، و بزاز از آنست : اکنونْت باید خزّ و بز گردآوریّ و اوعیه. منوچهری. شاه چو بر خزّ و بز نشیند و خسبد بر تن او بس گران نماید خفتان. ابوحنیفهء اسکافی (از تاریخ بیهقی ص950). این جاهل را به بزّ چون پوشی در طاعت و علم چونْش بگذاری؟ ناصرخسرو. جان تو برهنه ست و تنت، زیر خز و بز عار است از این، چون که نپرهیزی از عار؟ ناصرخسرو. خالد بر بستر خزّ است و بز جعفر در آرزوی بوریاست.ناصرخسرو. آزر بتگر توئی کز خزّ و بز تنْت چون بت پر ز نقش آزر است. ناصرخسرو. از کرم پدید آید بی آگهی کرم چندین قصب و اطلس و خز و بز و دیباه. سوزنی. || آخر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). فی المثل: آخرالبز علی القلوص؛ أی هذا آخر عهدی بهم لاأراهم بعده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (مص) ریش شدن. (المصادر زوزنی). || ربودن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). ربودن و گرفتن چیزی. (آنندراج). غالب شدن و ربودن. فی المثل: من عز بز؛ أی من غلب أخذ السلب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نزع. سلب. انتزاع. غصب. غلبه. گرفتن به ستم یعنی بزور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گرفتن چیزی بستم و قهر. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). || (اِخ) از قریه های عراق است. (مراصدالاطلاع) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).