«لغت نامه دهخدا»
[دَ] (مص) آچاریدن. چاشنی و آچار بطعام زدن : عذر طرازی که میر توبه ام اشکست نیست دروغ ترا خدای خریدار راست نگردد دروغ و مکر بچاره معصیتت را بدین دروغ میاچار. ناصرخسرو. دیو است جهان که زهر قاتل را در نوش بمکر می بیاچارد.ناصرخسرو. فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه زبهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد. ناصرخسرو. || در بعض فرهنگها به این کلمه معنی درآمیختن و آمیختن مطلق داده و ظاهراً در معنی شواهد فوق و امثال آن بخطا رفته اند(1). (1) - عجیب تر از آن خطائی است که لغت نویسان فرانسه در این کلمه کرده اند: در کلمهء آچار خواننده را بلفظ آشار رجوع داده و در آشار نام رحالهء مجعولی را اصل لغت آچار به معنی چاشنی دانسته اند و البته این خلط و التباسی است حاکی از کمیِ تتبع در السنهء شرقی، و نظایر آن بسیار است.