پدرخته

«لغت نامه دهخدا»

[پِ رَ تَ / تِ] (ص) غمگین. اندوهناک. اندوهگین. حزین. محزون. مغموم :
شنیدم چو دستان ز مادر بزاد
برآمد همه کار ایران بباد
که چون او جدا شد ز مادر بفال
جهان سربسر گشت پر قیل و قال
ز زادن چو مادرش پردخته شد
روانش از آن دیو پدرخته شد.
فردوسی (از فرهنگها).
لکن این کلمه بنظر درست نمی آید و در لغت نامهء ولف نیز نیامده است.
پدرخواندگی.
[پِ دَ خوا / خا دَ / دِ](حامص مرکب) حالت و چگونگی پدرخوانده :
گوید کز روی پدرخواندگی
خواجه رشیدی را بودم پسر.سوزنی.
پدرخوانده.
[پِ دَ خوا / خا دَ / دِ] (ص مرکب) که بپدری برداشته باشند. که کسی را به پسری پذیرفته باشد.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر