«لغت نامه دهخدا»
[پَ رُ تَ / تِ] (ن مف) مقبول. مبرور. پذرفته. قبول کرده(1): حجّ پذیرفته، حجّ مَبروُر. پذیرفته باد حج تو، برّالله حَجَک. || متعهّد. پذیرفته(2). || متعهّد. آنچه برعهده گرفته باشند. آنچه تقبّل کرده باشند : چنین هم پذیرفته او را سپار تو بیداردل باش و به روزگار.فردوسی. || حالّ. (دانشنامهء علائی). مقابل پذیرا، محل. || مستجاب (دعا). - پذیرفته بودن؛ تقبّل کرده بودن. بعهده گرفته بودن. برعهده گرفتن : چون زن حسن بن علی [ علیهماالسلام ] بیامد که حسن را زهر داده بود معاویه آنچه پذیرفته بود بدادش و در سِرّ بفرمود تا وی را بکشتند. (مجمل التواریخ). بسیار هدیه و سلاح از آنِ غوریان که پذیرفته بودند تا قصد ایشان کرده نیاید پیش آوردند. (تاریخ بیهقی). -پذیرفته شدن (دعا، نیایش)؛ مستجاب شدن آن. درگیر شدن آن : چو با داور آن رازها گفته شد نیایش همانگه پذیرفته شد.فردوسی. - || قبول شدن. تصویب شدن. (1) - Accepte. (2) - Engage.