پرآتش

«لغت نامه دهخدا»

[پُ تَ] (ص مرکب) مملو از آتش.
- دل پرآتش؛ سخت غمگین. سخت اندوهناک :
پر از خون شد آن سنبل مشکبوی
دلش شد پرآتش پر از آب روی.فردوسی.
دلم شد پرآتش ز تیمار اوی
که چون بود با گور پیکار اوی.فردوسی.
پرآرایش.
[پُ یِ] (ص مرکب) سخت آراسته و مزیَّن :
سه دیگر که با داد و بخشایش است
ز تاجش زمانه پرآرایش است.فردوسی.
پرآرزو.
[پُ] (ص مرکب) سخت آرزومند :
بمانم پر از درد و اندوه و خشم
پر از آرزو دل، پر از آب چشم.فردوسی.
پرآزار.
[پُ] (ص مرکب) سخت آرزده. سخت رنجیده و دردمند :
دل من پرآزار از آن بدسگال
نبد دست من چیره بر بدهمال.بوشکور.
اغلب با گشتن ترکیب شود :
یکی گفت اسفندیار از پدر
پرآزار گشت و بپیچید سر.فردوسی.
چو بشنید گفتار موبد قباد
برآشفت و اندر سخن داد داد
گرانمایه کسری ورا یار گشت
دل مرد بیدین پرآزار گشت.فردوسی.
به ایران کنون کار دشوار گشت
فزونتر بر آن دل پرآزار گشت.فردوسی.
|| سخت آزاردهنده :
ز بیشی بکژی نهادند روی
پرآزار گشتند و پرخاشجوی.فردوسی.
ز کندی به تیزی نهادند روی
پرآزار گشتند و پرخاشجوی.فردوسی.
پرآزرم.
[پُ زَ] (ص مرکب) پرحیا. آزرمگن.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر