«لغت نامه دهخدا»
[پُ] (ص مرکب) پرآواز. پرغوغا. پرولوله. پرغلغله : قلب با امیر از جای برفت و جهان پربانگ و آواز شد. (تاریخ بیهقی). پربدایع. [پُ بَ یِ] (ص مرکب) پرطرایف : بخواست آتش و آن شهر پربدایع را به آتش و به تبر کرد با زمی هموار.فرخی. اشعار پربدایع دوشیزهء من است بی شایگان ولیک به از گنج شایگان. وطواط. پربر. [پُ بَ] (ص مرکب) (درخت...) پُربار. بسیاربار. بسیاربَر.