پربانگ

«لغت نامه دهخدا»

[پُ] (ص مرکب) پرآواز. پرغوغا. پرولوله. پرغلغله : قلب با امیر از جای برفت و جهان پربانگ و آواز شد. (تاریخ بیهقی).
پربدایع.
[پُ بَ یِ] (ص مرکب) پرطرایف :
بخواست آتش و آن شهر پربدایع را
به آتش و به تبر کرد با زمی هموار.فرخی.
اشعار پربدایع دوشیزهء من است
بی شایگان ولیک به از گنج شایگان.
وطواط.
پربر.
[پُ بَ] (ص مرکب) (درخت...) پُربار. بسیاربار. بسیاربَر.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر