«لغت نامه دهخدا»
[پَ پَ / پَ پَ هَ ] (اِ مرکب) رستنی باشد که آنرا خرفه گویند و بعربی فرفخ و بقَله الحمقا خوانند بسبب آنکه پیوسته در سرراه ها و گندآبها روید و استشمام آن غشی را زائل کند و منع احتلام نماید... و معرب آن فرفین است. فَرفَهن. فَرفَه. فرفخیز. فرفینه. بقله المبارکه. بقله الزهراء. بقلهء لینه. (برهان). رجله. بیخله. بیخیله. ختفرج. زریرا. بخله. بخیله. خفرج. گیاه نمناک. تورک. چَکوک. وَشفنگ. بَلبن. کف. قینا. کلنک. کلنکک. بوخِل. بوخِله. مویز آب(1). خُرفه : زمینها که سیه تر ز تخم پرپهن است چو تخم پرپهن آرد برون سپید لعاب. خاقانی. || تخم خرفه. تخمگان : جسم شب تیره را هم برص و هم جذام چشم مه خیره را هم سپل و هم وسن در نظر مردمک چون تره زار فلک روشنیش کوکنار تیرگیش پرپهن. فخررازی. - پَرپَهَنِ آسمان؛ ظاهراً در بیت ذیل از ابوالمفاخر رازی(2) «نسرطائر» اراده شده است : پَرپَهنِ آسمان راست چنان طوطئی کز هوس بچگان باز کند پر، پهن. ابوالمفاخر رازی (از جهانگیری). پرپهنا. [پُ پَ] (ص مرکب) عریض. پُروَر. پهناور. مقابل کم پهنا. کم وَر. (1) - Pourpier. (2) - در شعوری به فخررازی نسبت داده شده است.