پردگیان

«لغت نامه دهخدا»

[پَ دَ / دِ] (اِ) جِ پردگی. مقصورات. مخدرات. محتجبات. پرده نشینان. پوشیدگان : بند بندگی بر پای عروسان نهد و پردگیان نازنین را از سراپرده بیره کنند. (قصص الانبیاء).
رخسار شما پردگیان را که بدیده ست
وز خانه شما پردگیان را که کشیده ست.
منوچهری.
پردگین.
[پَ دَ / دِ] (ص نسبی) پردگی. مستوره. مخدّره: جاریه مکنَّه؛ دختر پردگین کرده شده. (منتهی الارب).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر