«لغت نامه دهخدا»
[پُ غُ] (ص مرکب) پرفریفتگی : بر گوشیار آمد از راه دور دلی پرارادت سری پرغرور.سعدی. پرغریو. [پُ غَ] (ص مرکب) پرغوغا. پرشور : چو آگه شد از رستم و کار دیو پر از خون شدش چشم و دل پرغریو. فردوسی. پرغزه. [پَ غَ زَ / زِ] (اِ مرکب) مخفف پرغازه است که بیخ و بن پر پرندگان باشد. (برهان).