«لغت نامه دهخدا»
[پُ نَ / نِ] (ص مرکب) پرکین. حَقود : هم ایزد گشسپ و یلان سینه را بپرسید و گردان پرکینه را.فردوسی. وزین روی پرکینه دل سوفرای بکردار باد اندرآمد ز جای.فردوسی. پرگ. [ ] (اِخ) یا فرگ. قریه ای است به فارس، سه فرسخ بیشتر میانهء جنوب و مشرق دوره است. رجوع به فارسنامه و رجوع به تاریخ مغول عباس اقبال ص 380 و 491 شود.