«لغت نامه دهخدا»
[خِ رَ] (ع اِ) آخِره. آن جهان. آن سرای. عقبی. معاد. دارالخلد. عجوز. آجل. آجله. اخری. مقابل اولی و دنیا : و هر گاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند... و با یاد آخرت الفت گیرد. (کلیله و دمنه). و آنکه سعی برای مصالح دنیا مصروف دارد زندگانی بر وی وبال باشد و از ثواب آخرت بازماند. حاصل آن [ راحتی اندک ] اگر میسر گردد خسران دنیا و آخرت باشد. (کلیله و دمنه). و اگر بقضاء مقرون گردد عز دنیا و آخرت مرا بهم پیوندد. (کلیله و دمنه). و نیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا بتبعیت بیابد. (کلیله و دمنه). آخر رای من بر عبادت قرار گرفت چه مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی نیارد. (کلیله و دمنه). و بحال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد. (کلیله و دمنه). دنیا پلی است رهگذر دار آخرت اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی. سعدی. دوست بدنیا و آخرت نتوان داد صحبت یوسف به از دراهم معدود. سعدی. -عشاء آخرت، عشاء آخره؛ نماز خفتن.