«لغت نامه دهخدا»
[پُ / پُرْ ری] (حامص) حالت و چگونگی پر. آکندگی. زفتی. مملوی. اِمتلاء. مِلاء. مِلائه. انباشتگی. بَشم. کظه : نیشکری باش ز پُرّی خموش چند زدن چون نی خالی خروش. امیرخسرو. - || امتلاء معده: مرد را چون ممتلی شد از حسد کار افتراست بدمزاجان را قی افتد در مجالس از پری. انوری. || کثرت : چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی چون ریگ روان جیشی از پُرّی و بسیاری. منوچهری. - پری باکمال زمان؛ وقتی را گویند که خدای تعالی بر حسب مشیت و تقدیر خود معین فرموده است که مطالب لازمه الوقوع در آن وقت بوقوع پیوندد. (قاموس کتاب مقدس).