«لغت نامه دهخدا»
[پَ زَ دَ / دِ] (ن مف مرکب)مصروع. جن زده. مجنون. مسفوع. شَبزَق : بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل که با پری زده دارند اندکی آهن.سوزنی. بتی پری رخ و آهن دلی و بی رخ تو چنین پریزده کردار و شیفته است شمن. سوزنی. پریزن. [پَ زَ] (اِ) مخفف پرویزن است که آردبیز باشد. غربال. هلهال.