«لغت نامه دهخدا»
[پَ وَ] (ص مرکب) مانند پری. پری وار. چون پری : گاه به الحان ثناسرای تو باشم گاه غزل گوی بر بتان پریوش.سوزنی. عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند وین همه منصب از آن حور پریوش دارم. حافظ. دانم که بگذرد ز سر جرم من که او گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست. حافظ. پریون. [پَ] (اِ) علتی باشد با خارش که آنرا «گر» گویند و بعربی جرب خوانند. (برهان قاطع). خارش. قوباء. (زمخشری). پریون: پارسی قوباپریون باشد. (ذخیرهء خوارزمشاهی). سوم آفتهائی است که اندر پوست پدید آید. از آن خراشیده شود. چون پریون که بتازی قوبا گویند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). چون گر و خارش و پریون و آبله. (ذخیرهء خوارزمشاهی). صاحب فرهنگ شعوری گوید پریون بیماری باشد که در زیر ناخن پیدا آید و بترکی آنرا قورل غارن گویند و در بعض نسخ به آن معنی تمرکو داده اند. رجوع به پریوت شود.