«لغت نامه دهخدا»
[پَ سِ] (اِ مرکب) پشتِ پای یا شاید بمعنی تیپا و اردنگ : در جمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند و به یک پس پای در موج ضلالت افکند. (کلیله و دمنه). پس پایگی. [پَ یَ / یِ] (حامص مرکب)پس پسکی. بقهقرا.