پک

«لغت نامه دهخدا»

[پُ] (اِ) هر چیز گندهء ناهموار و ناتراشیده را گویند و مرادف لک باشد چنانکه گویند لک و پک. (برهان قاطع) :
ای شوربخت مدبر معلول شوم پی
وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک.
پوربهای جامی.
|| جامهء سخت و درشت :
در آن بارگه گفت پک پیش شاخ
میانهای دندانش از گو فراخ.
نظام قاری (دیوان البسه).
خیال فاسد بافندگان و معنی من
چو جامهء خواب پکست و قطیفهء اخضر.
نظام قاری (دیوان البسه).
|| (ص) مخفف پوک که بمعنی بی مغز و پوچ و میانه تهی باشد. (برهان قاطع) :
تیزی و بی طعام و تفه چون پنیر و دوغ
بی ذوق و خشک مغز و تهی همچو جوز پک.
پوربهای جامی.
|| (اِ) پتک و مطراق آهنگران (مخفف پتک) :
با من مشو چو آهن و پولاد سخت چشم
تا نشکنم سر تو چو سندان بزخم پک.
پوربهای جامی.
|| نام یک طرف بجول (قاب بازی) که آنرا عاشق گویند. (برهان قاطع). و روی دیگر را جیک خوانند :
دست در شش بجل سبک نزنی
نخوری ریو و چار پک نزنی.
؟ (از فرهنگ رشیدی).
|| برجستن و فروجستن باشد. (برهان قاطع).
- پک زدن؛ یک بار نفس زدن به غلیان و چپق و سیگار و مانند آن: دو پک به غلیان زدن. یک یک چپق کشیدن.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر