پل

«لغت نامه دهخدا»

[پِ] (اِ) اشکلک خیمه و آن چوبکی باشد به مقدار چهار انگشت که ریسمانی بر کمر آن بندند و بدان بالا و پائین خیمه را بهم وصل کنند و آن به منزلهء گوی گریبان و تکمهء کلاه باشد در خیمه. (برهان قاطع). پاچه بند (در خیمه و خرگاه)(1). || چوبکی را گویند که طفلان ریسمانی بر میان آن بندند و در کشاکش آورند تا آوازی از آن ظاهر گردد و هر چیز را که ریسمان بر کمرش بندند و در کشاکش آورند تا بانگ کند پل گویند. (برهان قاطع). گرده چوب یا چوب یا چرمی که بچه ها ریسمان از میانش گذرانده به کشاکش آورند تا بچرخد و آواز کند. یله. پهنه. گردا. فرموک. فرنک. چرخوک. فَرفَر. فَرفَروک. فِرفِره. بادفر. بادبر. لابو. گردنا. بادفرا. بادفره. بادافرا. بادافراه. بادافره. شیربانگ. بادپر. بادفرنک. دوّامه(2). || چوبی است به مقدار یک وجب یا کمتر و هر دو سر آن را تیز کنند و بدان بازی کنند به این طریق که آن را بزمین گذارند و چوبی دیگر به مقدار سه وجب بر دست گیرند و بر یکسر آن زنند تا از زمین بلند شود و در وقت برگشتن بر کمر آن زنند تا دور رود و عرب آن را قُله گویند. (برهان قاطع). دولک. در بازی الک دولک.
(1) - Piquet. .
(فرانسوی)
(2) - Toupie
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر