«لغت نامه دهخدا»
[پِ پِ] (اِ)(1) فلفل. و فلفل معرب آن است. (برهان قاطع). از ابزار دیگ است و از آن سپید و هم سیاه باشد گرم و خشک است و پلپل سفید قوی تر از سیاه است. (از ذخیرهء خوارزمشاهی). یکی از ادویه است که در طعام بکار میبرند: و از وی[ اورشفین به هندوستان ] پلپل و نیزه بسیار خیزد. (حدود العالم). بنزدیک ایشان کوهی است بر او خیزران و دارنیزه و پلپل و جوز هندی بسیار روید. (حدود العالم). و از آنجا [ از ملی به هندوستان ] دارنیزه و پلپل بسیار خیزد. (حدود العالم). [ (زحل دلالت دارد بر ] پلپل و شاه بلوط. (التفهیم). نگار من چو حال من چنان دید ببارید از مژه باران وابل توگفتی پلپل سوده بکف داشت پراکند او ز کف بر دیده پلپل.منوچهری. گر سرکه چکاندت کسی بر ریش بر پاش تو بر جراحتش پلپل. ناصرخسرو. ریزه آبی دادشان گیتی و ایشان بر امید ای بسا پلپل که در چشم گمان افشانده اند. خاقانی. خاصیت کافور مجوئید ز پلپل. سلمان ساوجی. - پلپل خام؛ فلفل سفید را گویند. - پلپل دراز؛ عرق الذهب، دارپلپل. دارفلفل. (تاج العروس). دارفلفل؛ پلپل دراز است. (منتهی الارب). - پلپل سپید(2)؛ فلفل ابیض. دانج ابروج. قرطم هندی. -امثال:طپلپل یا فلفل به هندوستان بردن؛ظ نظیر: زیره به کرمان بردن. رجوع به امثال و حکم شود. طگل آورد سعدی سوی بوستان بشوخی و فلفل به هندوستان.ظسعدی. طهنر بحضرت تو عرضه داشتن چون است چنانکه بار به هندوستان بری پلپل.ظ ابن یمین. و نیز رجوع به فلفل شود. . (فرانسوی) (1) - Poivre . (فرانسوی) (2) - Carthame indien