«لغت نامه دهخدا»
(نف) پوینده. رونده و برخی دونده را گویند. (برهان). که پوید: طفل تا گیرا و تا پویا نبود مرکبش جز شانهء بابا نبود.مولوی. عشوه کرد اهل عشق را پویا بلبل از عشق گل شده گویا.لطیفی. ط پویائی. (حامص) حالت و چگونگی پویا. صفت پویا. پویندگی: چند پوئی [گردی] بگرد عالم چند چند کوبی [پوئی] طریق پویائی.عمعق. ط پویاپوی. (ق مرکب) پویان پویان. پوی پوی.