پویا

«لغت نامه دهخدا»

(نف) پوینده. رونده و برخی دونده را گویند. (برهان). که پوید:
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز شانهء بابا نبود.مولوی.
عشوه کرد اهل عشق را پویا
بلبل از عشق گل شده گویا.لطیفی.
ط پویائی.
(حامص) حالت و چگونگی پویا. صفت پویا. پویندگی:
چند پوئی [گردی] بگرد عالم چند
چند کوبی [پوئی] طریق پویائی.عمعق.
ط پویاپوی.
(ق مرکب) پویان پویان. پوی پوی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر