«لغت نامه دهخدا»
[پِهْ] (اِ) مخفف پیه. وزد. پی. شحم. دژپه. درپه: دولت بمن نمیدهد از گوسفند چرخ از بهر درد دنبه و بهر چراغ په.خاقانی. صد جگر پاره شد ز هر سویی تا درآمد پهی به پهلویی.نظامی. ای دریغا گر بدی پیه و پیاز په پیازی کردمی گر نان بدی.مولوی. رجوع به پیه شود. ط په. [پَهْ] (اِ) بلهجهء طبری: پود، مقابل تار.