«لغت نامه دهخدا»
[پِهْ] (اِ مرکب) اشکنه. پیازو (پیاز آب): ای دریغا گر بدی پیه و پیاز په پیازی کردمی گر نان بدی.مولوی. نقل است که وقتی خادمهء رابعه په پیازی میکرد که روزها بود تا طعامی نساخته بودند. (تذکره الاولیاء). گفت تو امروز چه خوردی؟ گفت اندکی په پیاز. (تذکره الاولیاء عطار). ط پهتکری. [پَ] (اِ) اسم هندی زاج سفید است. (تحفهء حکیم مؤمن).