پهنانه

«لغت نامه دهخدا»

[پَ نَ] (اِ) بوزینه.بوزنینه.بوزنه.کپی. حمدونه. قرد. نوعی از میمون بواسطهء آنکه رویش پهن است. (انجمن آرا). بهنانه. (برهان):
اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چینست چون رخسار پهنانه.
کسائی.
خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس
این بوزغاله ریشک پهنانه منظرک.خاقانی.
ط ||کلیچهء روغنی. (برهان). نان میده بود که با روغن بپزند و آن را کلیچه خوانند. (جهانگیری).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر