پهن بر

«لغت نامه دهخدا»

[پَ بَ] (ص مرکب) پهن اندام. پهن تن: صیادی سگی معلم داشت، ازین پهن بری، باریک ساقی. (سندبادنامه چ استانبول ص200).
ط پهن بینی.
[پَ] (ص مرکب) که بینی پهن دارد. که بینی پخت دارد. افطس. (زمخشری). افطح. (از منتهی الارب). فطأ. افطّ. (منتهی الارب). اخثم. (از منتهی الارب): مردمانش (مردمان خمدان مستقر فغفور چین) گردرویند و پهن بینی. (حدود العالم).
ط پهن پا.
[پَ] (ص مرکب) پهن پای. که پایی پهن دارد: رجلٌ شرداخ القدم و شرداحُ القدم؛ مرد سطبر پهن پای. (منتهی الارب). ||(اِ مرکب) اشتر. شتر.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر