پیچان بودن

«لغت نامه دهخدا»

[دَ] (مص مرکب) پیچیده بودن. رجوع به پیچان در معانی اخیر شود :
نهانی ز سودابهء چاره گر
همی بود پیچان و خسته جگر.فردوسی.
ز گفتارشان خواهر پهلوان
همی بود پیچان و تیره روان.فردوسی.
هم از مهر ایزدگشسب دبیر
دلش بود پیچان و رخ چون زریر.فردوسی.
دل نامداران ز تشویر شاه
همی بود پیچان ز بهر گناه.فردوسی.
بسی چاره جست و ندید اندر آن
همی بود پیچان و لرزان بر آن.فردوسی.
کنون پند تو داروی جان بود
وگرچه دل از درد پیچان بود.فردوسی.
ز کین برادر ز خون پدر
همی بود پیچان و خسته جگر.فردوسی.
ز گفتار مرد ستاره شمر
همی بود پردرد و پیچان جگر.فردوسی.
در آخر کار خوارزمشاه آلتونتاش پیچان می بود تا آنگاه که از حضرت لشکری بزرگ نامزد کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص335).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر