«لغت نامه دهخدا»
[بُ] (اِخ) پسر میرزاجهانشاه از سلسلهء قراقوینلو. او بر پدر عصیان ورزید و قلعهء بغداد را تصرف کرد و بسال 870 ه . ق. بتدبیر پدر بدست برادر خویش محمدی کشته شد. برفراز کوهی خشک و داغ در راه سمنان و طهران حائطی وسیع دیده میشود گویند پیر بداغ امر کرده بود تا در آنجا باغی افکنند. بدو گفتند چون در این جا آب نیست هیچگونه درخت بعمل نیاید و سیب و بهی از زمین بی آب و سنگلاخ حاصل نشود و او در جواب گفت: استمیرم ایواسنی نارنی قوی دیسونلر پیر بداغون باغی وار. و معنی بیت این است که من سیب و بهی از این باغ چشم ندارم تنها میخواهم که گفته شود پیر بداغ را باغی است. و این بیت در نظایر آن در زبان ترکی مثل شده است. رجوع به نشریهء دانشکدهء ادبیات تبریز شمارهء 3 ص13 و 14 و نیز رجوع به پیر بداق شود.