پیرخر

«لغت نامه دهخدا»

[خَ] (اِ مرکب) خرپیر. خر بزادبرآمدهء درازگوش سالخورده. خر کهنسال :
چه کوشش کند پیر خر زیر بار
تو میرو که بر بادپائی سوار.سعدی.
کار و باری که ندارد پا و سر
ترک کن، هی پیرخر، ای پیرخر.مولوی.
-امثال: پیرخر اگر بار نبرد راه بخانه بَرد.
|| پیر خر؛ (ترکیب وصفی، اِ مرکب) سالخوردهء نادان. کهنسالِ بیخرد.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر