پیر شدن

«لغت نامه دهخدا»

[شُ دَ] (مص مرکب)(1)دیرینه سال گشتن. کلانسال گشتن. شیر شدن موی. (مجموعهء مترادفات). کافور در محاسن کشیدن. مژگان سفید کردن. (مجموعهء مترادفات). مشک را کافور کردن. (مجموعهء مترادفات). کهن سال شدن. بسالخوردگی رسیدن. تقنر. (منتهی الارب). تطبیخ. (منتهی الارب). عجوز. (دهار). شیخ. (تاج المصادر). شیخوخه. (تاج المصادر). شمط. بلاء. بلی. شیب. شیبه. مشیب. تشییخ. جلاله. تنییب. تبدین. (از منتهی الارب) :
تا پیر نشد مرد نداند خطر عمر
تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال.کسائی.
چون پیر شدی ز کودکی دست بدار.سعدی.
مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود
همچنان طبع فرامش نکند پروازش.سعدی.
یارب دعای پیر و جوانت رفیق باد
تا آن زمان که پیر شوی دولتت جوان.
سعدی.
آدمی پیر چو شد حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد.
صائب.
کفت الناقه کفوفاً؛ پیرشدن ناقه پس سوده و کوتاه گردیدن تمام دندانش از پیری. (منتهی الارب). رد قفاً او رد علی قفاً؛ پیر شد. (منتهی الارب). فورض؛ پیر شدن گاو. چهاردندان شدن او. (مجمل اللغه). غسو؛ نیک پیر شدن. (منتهی الارب).
- پیر شدن دست و جز آن؛ ترنجیده گشتن پوست تن بمجاورت آب حمام و آب آهک و امثال آن. چین و شکن پدید آمدن در بعضی دستها و پایها بواسطهء آب حمام و غیره.
.
(فرانسوی)
(1) - Vieillir
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر