«لغت نامه دهخدا»
[شْ مَ دَ] (مص مرکب)پیشواز کردن. استقبال کردن. پیشباز آمدن. پذیره آمدن : همه مهتران پیشواز آمدند پر از درد و گرم و گداز آمدند.فردوسی. چو شه دید در پیشواز آمدش عروسی چنان دلنواز آمدش. تأثیر (از آنندراج). یک شهر جنگ هر طرف آید به پیشواز چون ره فتد بکوچهء آن تندخو مرا. ملاطغرا (از آنندراج). منزل آید پیشواز پیرو مردان حق گمرهی فرصت نیابد خضر هر جا رهبر است. ملاطغرا (از آنندراج).