«لغت نامه دهخدا»
(ص، اِ)(1) جِ پیشین. متقدمین. قدماء. اسلاف. سابقین. سلف. (دهار). اوائل. گذشتگان. اقدمین. پیشینگان. مقابل پس آیندگان. مقابل پسینیان : این چنین بزم از همه شاهان کرا اندر خورست نامهء شاهان بخوان و کتب پیشینیان بیار. فرخی. برجای پیشینیان راه نمایان خویش به استقلال نشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص312). ز نامه های کهن نام کهنگان برخوان یکی جریدهء پیشینیان بپیش آور. ناصرخسرو. کعب الاحبار معاویه را بدین گونه آگاه کرد که بکتابهای پیشینیان نوشته است که... (قصص الانبیاء ص152). و گفت بنگرید که پیشینیان فساد کردند، عاقبت کارایشان چگونه بود. (قصص الانبیاء ص94). ای ز فلک بیش بس و ز تو فلک دیده آنک دهر ز پیشینیان صد یک آن دیده نیست. خاقانی. ز باغی که پیشینیان کاشتند پس آیندگان میوه برداشتند.نظامی. نیکبختان بحکایت و امثال پیشینیان پند گیرند از آن پیشتر که پسینیان بواقعهء ایشان مثل زنند. (گلستان). پیشینیان چه کردند و برفتند. (مجالس سعدی). ملوک ار نکونامی اندوختند ز پیشینیان سیرت آموختند.سعدی. رجوع به اوائل شود. . (فرانسوی) (1) - Les anciens